این روزها همه را از خودم دور کرده ام
و روی صفرترین نقطه زمان بودنم قدمهایی را که گاه به آهستگی و گاه با عجله دور می شوند رامی شمرم
چه لذت خلسه آوریست این تنهایی مجوس که گاه حسرت فریادی را به دلم می اندازد که هیچ انعکاسی نداشته باشد حتی تصویر خود خود خودم
واین فرار دهشتناک من است از تو در توترین لایه های نقابهایی که برای خودم ساخته ام
واقعن نمی دانم این رهایی من است از ازدحام دچارها
یا آرامش پیش از یک سونامی هولناک که اینطور فریبنده روی بستر پیکرم پاهایش را دراز کرده و به سیبی که در دست دارد گاز می زند
در این میان گاهی هم دلم برای شنیدن خودم تنگ می شود که سالهاست میان نمی دانم ها وچه کنم ها خاک خورده است
اما مهم نیست چون جالب اینجاست که در این حال، بدجور طعم تند سیگار و نسکافه داغ و چند برگ از کتابی بی هویت به دل آدمیزاد می چسبد...
بدجور....

سپاس مهربان توصیف قشنگی از سپری شدن روزهایم کردی



تاريخ : یکشنبه هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 9:5 | نویسنده : ره روی شب های تنهایی |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.